- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید که پیشم از پی تیر خود آن ابرو کمان آید
2 مگوییدش حدیث کوه درد من که میترسم چو گویید این سخن ناگه برآن خاطر گران آید
3 از آنم کس نمیپرسد که چون پرسد کسی حالم باو گویم غم دل آنقدر کز من به جان آید
4 بیا ای باد خاکم بر سر هر رهگذر افکن که دامانش بگیرم هر کجا دامن کشان آید
5 ز شوق او نرفتم سوی بستان ، بهر آن رفتم که شاید نخل من روزی به سوی بوستان آید
6 تو دمساز رقیبانی چنین معلوم میگردد که چون خوانی مرا نام رقیبت بر زبان آید
7 صبوحی کرده میمد، بسی خون کرده رفتارش بلی خونها شود جایی که مستی آنچنان آید
8 مگو وحشی چرا از بزم او غمناک میآیی کسی کز بزم او بیرون رود چون شادمان آید