نشانم پیش تیرش کاش تیرش از وحشی بافقی غزل 174

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید

1 نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید که پیشم از پی تیر خود آن ابرو کمان آید

2 مگوییدش حدیث کوه درد من که می‌ترسم چو گویید این سخن ناگه برآن خاطر گران آید

3 از آنم کس نمی‌پرسد که چون پرسد کسی حالم باو گویم غم دل آنقدر کز من به جان آید

4 بیا ای باد خاکم بر سر هر رهگذر افکن که دامانش بگیرم هر کجا دامن کشان آید

5 ز شوق او نرفتم سوی بستان ، بهر آن رفتم که شاید نخل من روزی به سوی بوستان آید

6 تو دمساز رقیبانی چنین معلوم می‌گردد که چون خوانی مرا نام رقیبت بر زبان آید

7 صبوحی کرده میمد، بسی خون کرده رفتارش بلی خونها شود جایی که مستی آنچنان آید

8 مگو وحشی چرا از بزم او غمناک می‌آیی کسی کز بزم او بیرون رود چون شادمان آید

عکس نوشته
کامنت
comment