- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مصطفی را هجر چون بفراختی خویش را از کوه میانداختی
2 تا بگفتی جبرئیلش هین مکن که ترا بس دولتست از امر کن
3 مصطفی ساکن شدی ز انداختن باز هجران آوریدی تاختن
4 باز خود را سرنگون از کوه او میفکندی از غم و اندوه او
5 باز خود پیدا شدی آن جبرئیل که مکن این ای تو شاه بیبدیل
6 همچنین میبود تا کشف حجاب تا بیابید آن گهر را او ز جیب
7 بهر هر محنت چو خود را میکشند اصل محنتهاست این چونش کشند
8 از فدایی مردمان را حیرتیست هر یکی از ما فدای سیرتیست
9 ای خنک آنک فدا کردست تن بهر آن کارزد فدای آن شدن
10 هر یکی چونک فدایی فنیست کاندر آن ره صرف عمر و کشتنیست
11 کشتنی اندر غروبی یا شروق که نه شایق ماند آنگه نه مشوق
12 باری این مقبل فدای این فنست کاندرو صد زندگی در کشتنست
13 عاشق و معشوق و عشقش بر دوام در دو عالم بهرمند و نیکنام
14 یا کرامی ارحموا اهل الهوی شانهم ورد التوی بعد التوی
15 عفو کن ای میر بر سختی او در نگر در درد و بدبختی او
16 تا ز جرمت هم خدا عفوی کند زلتت را مغفرت در آکند
17 تو ز غفلت بس سبو بشکستهای در امید عفو دل در بستهای
18 عفو کن تا عفو یابی در جزا میشکافد مو قدر اندر سزا