مصطفی از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 149

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

مصطفی را هجر چون بفراختی

1 مصطفی را هجر چون بفراختی خویش را از کوه می‌انداختی

2 تا بگفتی جبرئیلش هین مکن که ترا بس دولتست از امر کن

3 مصطفی ساکن شدی ز انداختن باز هجران آوریدی تاختن

4 باز خود را سرنگون از کوه او می‌فکندی از غم و اندوه او

5 باز خود پیدا شدی آن جبرئیل که مکن این ای تو شاه بی‌بدیل

6 هم‌چنین می‌بود تا کشف حجاب تا بیابید آن گهر را او ز جیب

7 بهر هر محنت چو خود را می‌کشند اصل محنتهاست این چونش کشند

8 از فدایی مردمان را حیرتیست هر یکی از ما فدای سیرتیست

9 ای خنک آنک فدا کردست تن بهر آن کارزد فدای آن شدن

10 هر یکی چونک فدایی فنیست کاندر آن ره صرف عمر و کشتنیست

11 کشتنی اندر غروبی یا شروق که نه شایق ماند آنگه نه مشوق

12 باری این مقبل فدای این فنست کاندرو صد زندگی در کشتنست

13 عاشق و معشوق و عشقش بر دوام در دو عالم بهرمند و نیک‌نام

14 یا کرامی ارحموا اهل الهوی شانهم ورد التوی بعد التوی

15 عفو کن ای میر بر سختی او در نگر در درد و بدبختی او

16 تا ز جرمت هم خدا عفوی کند زلتت را مغفرت در آکند

17 تو ز غفلت بس سبو بشکسته‌ای در امید عفو دل در بسته‌ای

18 عفو کن تا عفو یابی در جزا می‌شکافد مو قدر اندر سزا

عکس نوشته
کامنت
comment