-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم دل بیچارگان از خود مرنجانید، من گفتم
2 به مال و جاه چندینی نباید غره گردیدن ز گرد این و آن دامن بیفشانید، من گفتم
3 درین بستان که دل بستید اگرتان دسترس باشد برای خود درختی نیک بنشانید، من گفتم
4 بگردد حال ازین سامان و این آیین که میبینید شما هم حالیا بر خود بگردانید، من گفتم
5 پی نام کسان رفتن به عیب، انصاف چون باشد؟ نخستین نامهٔ خود را فرو خوانید، من گفتم
6 دل درماندگان خستن خطا باشد، که هم در پی شما نیز این چنین یک روز درمانید، من گفتم
7 حدیث اوحدی این بود و تدبیری که میدانست تمامست این قدر، باقی شما دانید، من گفتم