1 مسلمان فاقه مست و ژنده پوش است ز کارش جبرئیل اندر خروش است
2 بیا نقش دگر ملت بریزیم که این ملت جهان را بار دوش است
1 بجان من که جان نقش تن انگیخت هوای جلوه این گل را دو رو کرد
2 هزاران شیوه دارد جان بیتاب بدن گردد چو با یک شیوه خو کرد
1 جهد کن در بیخودی خود را بیاب زود تر والله اعلم بالصواب
1 دلت می لرزد از اندیشهٔ مرگ ز بیمش زرد مانند زریری
2 به خود باز آ خودی را پخته تر گیر اگر گیری ، پس از مردن نمیری
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران