- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مشنو که: از کوی تو من هرگز به در دانم شدن یا خود به جور از پیش تو جایی دگر دانم شدن
2 زان رخ چراغی پیش دار امشب، که بر من از غمت شب نیک تاریکست با نور قمر دانم شدن
3 چون خواهم از زلفت کمر گویی که: داغی بس ترا داغ غلامی بر جبین چون بیکمر دانم شدن
4 وقتی که من در پای تو چون گوی سرگردان شوم دست از ملامت باز کش، کانجا به سر دانم شدن؟
5 من پیش شمشیر بلا صد پیسپر گشتم ولی آن تیر چشم مست را مشکل سپر دانم شدن
6 وقتی که میرانی مرا، پایم نمیپوید دمی وانگه که میخوانی مرا مرغ به پردانم شدن
7 گفتی: برو، چون اوحدی، برآستانم سربنه آنجا گرم ره میدهی من خاک در دانم شدن