ناتوان موری به پابوس سلیمان از وحشی بافقی غزل 60

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست

1 ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست ذره‌ای در سایهٔ خورشید تابان آمدست

2 قطره‌ای ناچیز کو را برد ابر تفرقه رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست

3 سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت تا کند کسب کمالی جانب کان آمدست

4 بی زبان مرغی که در کنج قفس دم بسته بود سد زبان گردیده و سوی گلستان آمدست

5 تشنهٔ دیدار کز وی تا اجل یک گام بود اینک اینک بر کنار آب حیوان آمدست

6 تا به کی این رمز و ایما، این معما تا به چند چند درد سر دهم کین آمدست، آن آمدست

7 مختصر کردم سخن وحشیست کز سر کرده پا بهر پابوس سگان میر میران آمدست

عکس نوشته
کامنت
comment