- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست ذرهای در سایهٔ خورشید تابان آمدست
2 قطرهای ناچیز کو را برد ابر تفرقه رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست
3 سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت تا کند کسب کمالی جانب کان آمدست
4 بی زبان مرغی که در کنج قفس دم بسته بود سد زبان گردیده و سوی گلستان آمدست
5 تشنهٔ دیدار کز وی تا اجل یک گام بود اینک اینک بر کنار آب حیوان آمدست
6 تا به کی این رمز و ایما، این معما تا به چند چند درد سر دهم کین آمدست، آن آمدست
7 مختصر کردم سخن وحشیست کز سر کرده پا بهر پابوس سگان میر میران آمدست