- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لب بجنبان که سر تنگ شکر بگشاید شکرستان ترا قفل ز در بگشاید
2 غمزه را بخش اجازت که به خنجر بکند دیدهای کو به تو گستاخ نظر بگشاید
3 ره نظارگیان بسته به مژگان فرما که به یک چشم زدن راه گذر بگشاید
4 در گلویم ز تو این گریه که شد عقدهٔ درد گرهی نیست که از جای دگر بگشاید
5 شب مارا به در صبح نه آن قفل زدند که به مفتاح دعاهای سحر بگشاید
6 همه را کشت، بگویید که با خاطر جمع این زمان باز کند تیغ و کمر بگشاید
7 راه تقریب حکایت ندهی وحشی را که مبادا گله را پیش تو سر بگشاید