- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
موسی علیه السلام درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده. ,
گفت: ای موسی! دعا کن تا خدا عزّوجلّ مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم. ,
موسی دعا کرد و برفت. ,
پس از چند روز که باز آمد از مناجات، مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه بر او گرد آمده. ,
گفت: این چه حالت است؟ ,
گفتند: خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته، اکنون به قصاص فرمودهاند. ,
و لطیفان گفتهاند: ,
8 گربهٔ مسکین اگر پر داشتی تخم گنجشک از جهان برداشتی
9 عاجز باشد که دست قوت یابد برخیزد و دست عاجزان برتابد
و لو بسط اللهُ الرزقَ لعباده لبَغَوا فی الارض. ,
موسی علیه السلام به حکمت جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار. ,
12 ماذا اخاضَکَ یا مغرورُ فی الخَطَرِ حتی هَلَکتَ فَلَیتَ النملَ لم یَطِرِ
13 بنده چو جاه آمد و سیم و زرش سیلی خواهد به ضرورت سرش
14 آن نشنیدی که فلاطون چه گفت مور همان به که نباشد پرش
پدر را عسل بسیار است ولی پسر گرمی دار است. ,
16 آن کس که توانگرت نمیگرداند او مصلحت تو از تو بهتر داند