1 از طبعی ناکام که ناکام تر است زاندام بدش که ناخوش اندام تر است
2 با طبع کجش جز طمع تحسین نیست طبعش خام است و طمعش خام تر است
1 گویند که در شرع نبی باده حرام است در کیش من آن باده که بی دوست به جام است
2 کس روز وصال تو نداند که کدام است کآن روز همان صبح نگشته است که شام است
1 آن چه شمعی است فروزنده رخ یار من است آن چه روشن نه از آن شمع شب تار من است
2 آن چه ناز تو فزون می کند و رحم تو کم اثر صبر کم و ناله ی بسیار من است
1 هر زمان دامن به خون بیگناهی تر کند چون رسد نوبت به من اندیشه از محشر کند
2 سالها کردیم بر کوی تو در سر خاکها تا که در کوی تو دیگر خاک ما بر سر کند