-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرد مرادی، نه همانا که مرد مرگ چنان خواجه نه کاریست خرد
2 جان گرامی به پدر باز داد کالبد تیره به مادر سپرد
3 آن ملک با ملکی رفت باز زنده کنون شد که تو گویی: بمرد
4 کاه نبد او، که به بادی پرید آب نبد او، که به سرما فسرد
5 شانه نبود او، که به مویی شکست دانه نبود او، که زمینش فشرد
6 گنج زری بود در این خاکدان کاو دو جهان را به جوی میشمرد
7 قالب خاکی سوی خاکی فکند جان و خرد سوی سماوات برد
8 جان دوم را، که ندانند خلق مصقلهای کرد و به جانان سپرد
9 صاف بد آمیخته با درد می بر سر خم رفت و جدا شد ز درد
10 در سفر افتند به هم، ای عزیز مروزی و رازی و رومی و کرد
11 خانهٔ خود باز رود هر یکی اطلس کی باشد همتای برد؟
12 خامش کن چون نقط، ایرا ملک نام تو از دفتر گفتن سترد