مژده آمد از قدوم آنکه دل از فیض کاشانی غزل 147

فیض کاشانی

آثار فیض کاشانی

فیض کاشانی

مژده آمد از قدوم آنکه دل جویای اوست

1 مژده آمد از قدوم آنکه دل جویای اوست جان باستقبالش آمد آنکه جان ماوای اوست

2 مژدگانی ده قدومش را که اینک میرسد آنکه جان مست شراب عشق روح افزای اوست

3 اینک آمد تا که در جان و دل من جا کند آنکه هم جان جای او پیوست هم دل جای اوست

4 اینک آمد آنکه هر جا سرو قدی ماهروی هر چه دارد از نکوئی جمله از بالای اوست

5 اینک آمد آنکه جانرا مست چشم مست کرد آنکه دلها خسته مژگان بی پروای اوست

6 اینک آمد تا نوازد خاطر هر خستهٔ کو دلش صفرای او در سرش سودای اوست

7 اینک آمد تا بریزد جام می در جان و دل آنکه در سرها خمار از ساغر و مبنای اوست

8 اینک آمد ساقی راواق صهبای الست آنکه هر جا مستی ازنشأه صهبای اوست

9 در دل هر عاشقی تابی زمهر روی او در سر هر بیدلی شوری ز استغنای اوست

10 نالهای زار ما بر بوی گلزار ویست داغهای سینهٔ ما سایهٔ گلهای اوست

11 خیز و استقبال کن بس جان و دل درپای ریز آنکه را جان و دل و تن منزل و ماوای اوست

12 فیض خامش کن که نتوانی زوصفش دم مزن آنچه گفتی هم کفی از موجه دریای اوست

عکس نوشته
کامنت
comment