-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 محتسب با ساغر می گرد مرا سر بشکند با کم از سر نیست ز آن ترسم که ساغر بشکند
2 تا شنیدستم که دل بشکسته دارد دوست دوست من بموئی بسته ام دل تا مکرر بشکند
3 ای مساعد کوکب آن جانی که جانانش ستد وی همایون روزگار آن دل که دلبر بشکند
4 چون بصیدم سر دهی شاهین چشم آهسته ده تیز پرواز است ترسم ناگهش پر بشکند
5 شیخ را گردن شکست از بار دستار گران بار وی یا رب گران کن بار دیگر بشکند
6 شانه در آئینه مرگ ما مصوّر میکند تا ترا بر رخ یکی زلف معنبر بشکند