1 معجز معجزی پدید آمد چون فرورید قوم او پسری
2 بینهادی پلید و پر هوسی بیزمانی دراز و بیخبری
3 هم ازو بود و از کفایت او که بهر کار دارد او هنری
1 چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست
2 آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست
1 می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را زنده کن در می پرستی سنت پرویز را
2 مایه ده از بوی باده باد عنبربیز را در کف ما رادی آموز ابر گوهر بیز را
1 جمالت کرد جانا هست ما را جلالت کرد ماها پست ما را
2 دل آرا ما نگارا چون تو هستی همه چیزی که باید هست ما را