- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیشب خرابی میم از حصر و حد گذشت این سیل کوه ساز خم آمد ز سد گذشت
2 گفتم حساب جام شماری بدست کیست ساقی جواب گفت چه پرسی ز صد گذشت
3 قدم خمیده شد چو کمان تا که دیده دید همچون مه چهارده آن سرو قد گذشت
4 با یار صحبت از گله های گذشته بود آمد رقیب و دید نماند از حسد گذشت
5 نگذاشت دست رد بکس هر جا نظر فکند خون ریخت چشم مست تو بی دست رد گذشت
6 تعداد کشتگان تو نتوان همینقدر اجساد بی شماره خون از جسد گذشت
7 بد کرده را بگوی که «بد از تو تا ابد ای بی خبر بماند ز ما خوب و بد گذشت »
8 بی صاحبی خانه من بین ز هر طرف هرکس رسید بی پته و بی سند گذشت
9 عمری که در نتیجه اش عمرم تمام شد عارف، هزار شکر، گذشت ار چه بد گذشت