- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مه برج اقبال، «نواب خان » که بادا الهی جهانش بکام
2 ز آوازه عدل و احسان او بود گوش این نه صدف، پرمدام
3 بمیدان هستی، ز لطف حقش بود توسن نیله چرخ رام
4 بنا کرد، مهتابیی دلنشین که روز از شب آن کند نور وام
5 ز بس خوشدلی راست آنجا هجوم نیابد در آن راه، اندوه شام
6 در آن فرش، دیگر تکلف بود که فرش است مهتاب آنجا مدام
7 از این فکر هر ماه کاهد قمر که چون بگذرد زین مبارک مقام؟!
8 بحدی است کیفیت آن، که هست دز آن یاد کیفیت می حرام!
9 در آن شام دارد ز بس فیض صبح شود بر زبان شب بخیرم، سلام
10 زهر سو شد اندیشه تاریخ جو چو شد آن خجسته نشین تمام
11 دعا کرد واعظ به اخلاص و گفت: «الهی نشیند در آن شادکام »