مه برج اقبال، از واعظ قزوینی دیوان اشعار 49

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

مه برج اقبال، «نواب خان »

1 مه برج اقبال، «نواب خان » که بادا الهی جهانش بکام

2 ز آوازه عدل و احسان او بود گوش این نه صدف، پرمدام

3 بمیدان هستی، ز لطف حقش بود توسن نیله چرخ رام

4 بنا کرد، مهتابیی دلنشین که روز از شب آن کند نور وام

5 ز بس خوشدلی راست آنجا هجوم نیابد در آن راه، اندوه شام

6 در آن فرش، دیگر تکلف بود که فرش است مهتاب آنجا مدام

7 از این فکر هر ماه کاهد قمر که چون بگذرد زین مبارک مقام؟!

8 بحدی است کیفیت آن، که هست دز آن یاد کیفیت می حرام!

9 در آن شام دارد ز بس فیض صبح شود بر زبان شب بخیرم، سلام

10 زهر سو شد اندیشه تاریخ جو چو شد آن خجسته نشین تمام

11 دعا کرد واعظ به اخلاص و گفت: «الهی نشیند در آن شادکام »

عکس نوشته
کامنت
comment