مگو کسی بمن خاکسار می ماند از کلیم غزل 331

کلیم

کلیم

کلیم

مگو کسی بمن خاکسار می ماند

1 مگو کسی بمن خاکسار می ماند بروی آب ز عکسم غبار می ماند

2 محیط عشق همه آب زندگیست، مترس کسیست غرقه که او در کنار میماند

3 براه عشق که افتادگیست رهبر او پیاده می رود اما سوار می ماند

4 چه حالتست که چشمی که می پرد از شوق چو نقش پا بره انتظار می ماند

5 بنای عهد همین گر شکستن است ترا غنیمت است که بر یک قرار می ماند

6 هر آنچه ما بکف آریم وقف تاراجست همین مدام دل داغدار می ماند

7 کسی نرفت که بر جای او نماند ستم همیشه خار زگل یادگار می ماند

8 زهر طرف نگرم در کمین اوست شکست دلم بتوبه فصل بهار می ماند

9 اگر فراخور تقصیر عذر باید گفت زبان خامشی ما ز کار می ماند

10 نشانه ایست کلیم از پی گشایش کار گهی که دست ودل از کار و بار می ماند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر