مگو جان بی سبب بر گردن از مویت از نیر تبریزی غزل 43

نیر تبریزی

آثار نیر تبریزی

نیر تبریزی

مگو جان بی سبب بر گردن از مویت رسن دارد

1 مگو جان بی سبب بر گردن از مویت رسن دارد دلی گم کرده امیدی بر آن چاه ذقن دارد

2 سرآمد عمر دل در چین زلفش همچنان باقی غریب آری بشهری گر رود دل در وطن دارد

3 یمین الله بر این گر تن دهد پیراهن نازش توان گفتن که صد یوسف درون پیرهن دارد

4 گر از من سرگران دارد نگار گلرخم شاید ز سوی زلف پرچین نسبتی با نسترن دارد

5 بناز ای کوه غم کز تیشه آهم سمر گشتی که اینصیت و صدا را بیستون از کوهکن دارد

6 ندارد شهر سنگی در خور دیوانه عشقش بطفلان گو دل شیدا سر دشت و دمن دارد

7 نه مرداست آنکه از دست غمت چون پیرزن نالد که گر زخمی بدل دارد زشست تیر زن دارد

8 قدشرا باغبان گر نارون گفتم مرنج از من که منتها بر این گر سرنهد بر نارون دارد

9 الا ای شوخ فرزانه مزن آنموی را شانه که صد زنجیر دیوانه بهرچین و شکن دارد

10 دلا بکر سخن در گور کن کاینچارگان مادر زنو زادن سترون گشت و هفت آباء عنن دارد

11 چو ققنس سوزد ار بر خود عجب نبود بسی نیر وزین الحان گوناگون که در دل طبع من دارد

عکس نوشته
کامنت
comment