1 اهل معنی گر به گفتوگو نفس فرسودهاند هم به قدر جنبش لب دستبر هم سودهاند
2 آبرو میخواهی از اظهار حاجت شرم دار این ترنم را ز قانون حیا نسرودهاند
3 بگذر از دعویکه در خلوتگه عشق غیور محرمان خانه، بیرون در نگشودهاند
4 نقش ما آزادگان بیشبههٔ تحقیق نیست خامهٔ تصویر ما کمتر به رنگ آلودهاند
5 قدردانیهای راحت نیست در بنیاد خلق چون نفس یکسر هلاک کوشش بیهودهاند
6 بیخبر مگذر ز ماکاین سبزههای پیسپر یکقلم در سایهٔ مژگان ناز آسودهاند
7 هیچکس از نور عالمتاب دل آگاه نیست خانهٔ خورشید ما را پر بهگل اندوده اند
8 راه دیگر وانشد برکوشش پرواز ما بیپر و بالان همین چاک قفس پیمودهاند
9 مشت خاکیم از فضولی شرم باید داشتن جز ادب کاری که باب ماست کم فرموده اند
10 زیر سنگ است از من و ما دامن آزادیام آه ازبن رنگی که بر بوی گلم افزودهاند
11 بیدل اینعیش و غم و عجزو غرور و مهر وکین در ازل زینسان که موجودند با هم بودهاند
دیدگاهها **