من و نظاره رویی که وقت جلوه از غالب دهلوی غزل 210

غالب دهلوی

آثار غالب دهلوی

غالب دهلوی

من و نظاره رویی که وقت جلوه از تابش

1 من و نظاره رویی که وقت جلوه از تابش همی بر خویشتن لرزد پس آیینه سیمابش

2 به ذوق باده داغ آن حریف دوزخ آشامم که هر جا بنگرد آتش بگردد در دهن آبش

3 زلیخا چهره با یعقوب شد نازم محبت را به بوی پیرهن ماند قماش پرده خوابش

4 به گیتی ترک ذوق کامجویی مشکل ست اما نوید خرمی آن را که گیرد دل ز اسبابش

5 به فیض شرع بر نفس مزور یافتم دستی چون آن دزدی که گیرد شحنه ناگاهان به مهتابش

6 به هستی چتر بستن های طاووس است پنداری نشست ساقی و انگیز مینای می نابش

7 خرابی چون پدید آمد به طاعت داد تن زاهد خمیدنهای دیوار سرا، گردید محرابش

8 بساطی نیست بزم عشرت قربانی ما را مگر بافند از تار دم ساطور قصابش

9 ز تار شمع تیز آهنگ ذوق ناز می بالد به شرط آن که سازی از پر پروانه مضرابش

10 مناز ای منعم و دیماه گلخن تاب را بنگر که خوابش مخمل و خاکستر گرم ست سنجابش

11 از این رخت شراب آلوده ات ننگ آیدم غالب خدا را یا بشو یا بفگن اندر راه سیلابش

عکس نوشته
کامنت
comment