-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من و پرفشانی حسرتی که گم است مقصد بسملش ز صدای خون برسی مگر به زبان خنجر قاتلش
2 ستم است ذوق گذشتنت ز غبارکوچهٔ عاجزی اثری اگر نکشد به خون ز شکست آبلهکنگلش
3 به هزار یاس ستم کشی زدهایم بر در عافیت چو سفینهای که شکستگی فکند به دامن ساحلش
4 خوشت آنکه خط به فنون کشی سر عقل غره به خون کشی که مباد ننگ جنون کشی ز توهم حق و باطلش
5 به شهید تیغ وفاکرا رسد ازهوس دم همسری کهگسیخت منطقهٔ فلک ز شکوه زخم حمایلش
6 دل ذره و تب جستجو سر مهر و گرمی آرزو چه هوس که تحفه نمیکشد به نگاه آینه مایلش
7 به خیال آینهٔ دل از دو جهان ستمکش خجلتم به چه جلوهها شبخون برم که نفسکشم به مقابلش
8 به هوای مطلب بینشان چو سحر چه واکشم از نفس که ز چاک پیرهن حیا عرقیستدر دم سایلش
9 نه سریکه ساز جنونکنم نه دلیکه نالم و خون کنم من بینوا چه فسونکنمکه رود فرامشی از دلش
10 کسی از حقیقت بیاثر به چه آگهی دهدت خبر به خطی که وا نرسد نظر بطلب ز نامهٔ بیدلش