- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من و آیینه حسنی که تابش را بسوزاند دلم را سجدههای گرم او ابرو بسوزاند
2 دماغم پر شد از سودای آتشپارهای چندان که شب در کنج تنهایی سرم زانو بسوزاند
3 دلم را کرد بوی نافه سرگردان به صحرایی که ریگ دشتش از گرمی سم آهو بسوزاند
4 همان خاکسترم چون گرد از دنبال او افتد گرم صد ره به رنگ آن غمزه جادو بسوزاند
5 چو قدسی بعد ازین دست من و دامان غمناکی دلم را بستر آسودگی، پهلو بسوزاند