1 مائیم ز عشق یافته مرهم خود بر عشق نثار کرده هر دم دم خود
2 تا هر دم ما حوصلهٔ عشق رود در هر دم ما عشق بیابد دم خود
1 آن یکی از خشم مادر را بکشت هم به زخم خنجر و هم زخم مشت
2 آن یکی گفتش که از بد گوهری یاد ناوردی تو حق مادری
1 همچو آن شخص درشت خوشسخن در میان ره نشاند او خاربن
2 ره گذریانش ملامتگر شدند پس بگفتندش بکن این را نکند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند