- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شاید این طلعت میمون که به فالش دارند در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند
2 که در آفاق چنین روی دگر نتوان دید یا مگر آینه در پیش جمالش دارند
3 عجب از دام غمش گر بجهد مرغ دلی این همه میل که با دانه خالش دارند
4 نازنینی که سر اندر قدمش باید باخت نه حریفی که توقع به وصالش دارند
5 غالب آنست که مرغی چو به دامی افتاد تا به جایی نرود بی پر و بالش دارند
6 عشق لیلی نه به اندازه هر مجنونیست مگر آنان که سر ناز و دلالش دارند
7 دوستی با تو حرامست که چشمان کشت خون عشاق بریزند و حلالش دارند
8 خرما دور وصالی و خوشا درد دلی که به معشوق توان گفت و مجالش دارند
9 حال سعدی تو ندانی که تو را دردی نیست دردمندان خبر از صورت حالش دارند