- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مکن از تلخکامان شِکوِه گر شیرینسخن باشی به عریانی بساز ار باهنر هم پیرهن باشی
2 زیانهایی که از راه سخن دیدی اگر گویی دلا همچون جرس باید که دائم در سخن باشی
3 بکن بنیاد بیت و سیل شو کاخ سخنها را چو از این شیوه دایم ساکن بیتالحزن باشی
4 درین مکتب سواد صفحه دانش مکن روشن سیهروز و سیهبخت ار نخواهی همچو من باشی
5 بت خود ساختی یک چند دانش را چه گل چیدی برای امتحان خواهم دو روزی بتشکن باشی
6 به پای خویش آخر تیشه خواهی زد به ناکامی اگر در زور بازوی هنر چون کوهکن باشی
7 به خلق احسان کن و چشم از تلافی پوش میباید به کس راحت رسان بیعوض چون بادزن باشی
8 چنان بر خویشتن اندوه غربت را گوارا کن که مانند گهر بیزار از یاد وطن باشی
9 در اینجا چشمها تنگ است، نتوان خودنما بودن به آن دنیا فکن خواهی اگر خونینکفن باشی
10 کلیم از منت غمخواری یاران شوی فارغ ز داغ تازه گر مرهم نه زخم کهن باشی