می طهور نیاید از ادیب الممالک فراهانی قصیده 86

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

می طهور نیاید مرا بکار امروز

1 می طهور نیاید مرا بکار امروز که باده خورده ام از دست آن نگار امروز

2 بجای برف هما گو پراکند الماس که بزم ما زرخ دوست شد بهار امروز

3 بپشت گاو نهادند رخت زهد و شدند سبوکشان بخر خویشتن سوار امروز

4 ز فرقت رمضان خونگریست دیده بط چنانکه بربط نالیده زارزار امروز

5 چه خندها که بطامات شیخ شهر زند پیاله در کف رند شرابخوار امروز

6 بنه مه رمضان را بپیش کفش ادب که شد طلایه شوال آشکار امروز

7 فقیه شهر که دی سنگ زد بساغر ما ز پیر میکده میجست اعتذار امروز

8 ثواب روزه سی روزه را مصالحه کرد بیک پیاله می ناب خوشگوار امروز

9 بتا از آن می دوشینه ساغری در ده بیاد مجلس میر بزرگوار امروز

10 سر کرام و امیر نظام و صدر عظام که بختیار جهان شد باختیار امروز

11 ز روزگار ننالند بندگان درش که اوست عاقله دور روزگار امروز

12 خدایگانا مسرور و شاد و خرم زی بروی فرخ سالار کامکار امروز

13 اگرچه خاطرت آسوده است حال نژند مکن اراده نهضت ازین دیار امروز

14 که اختیار بد و نیک کار ملکت را نهاده است بدست تو شهریار امروز

15 مپوش زنهار ایخواجه چشم ازین مردم که آمدند بکویت بزینهار امروز

16 تو ای یمین ولیعهد شاه خطه شرق ز ذیل خواجه خود دست برمدار امروز

17 بساز با هنر خویش کار گیتی را که نیست جز تو درین عرصه مرد کار امروز

عکس نوشته
کامنت
comment