می حدیثی از لب ساقی روایت می از شمس مغربی غزل 87

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

می حدیثی از لب ساقی روایت می کند

1 می حدیثی از لب ساقی روایت می کند باده از سرمستی چشمش حکایت میکند

2 از حدیث مستی چشمش دلم سرمست شد قصهمستان مگر تا چون سرایت میکند

3 در بدایت داشت جانم مشتی از جام لبش در نهایت زان سبب میل بدایت میکند

4 دست زلفش گشت در تاراج ملک جان دراز این تطاول بین که در شهر ولایت میکند

5 شکر ها دارد دلم از لعل شکر بار او گرچه از زلف پریشانش شکایت میکند

6 چشم مست دلنوازش بین که در مستی خویش جانب دلرا رعایت تا چه غایت میکند

7 این کفایت بین که پیش خدمت جانان بصدق هر که یکدل می بود جانان کفایت میکند

8 هر کسی دارن از بهر حمایت جانبی مغربی را چشم سرمستش حمایت میکند

9 آنکس که نهان بود ز ما آمد و ما شد وانکس که ز ما بود و شما ما و شما شد

عکس نوشته
کامنت
comment