1 باشد بکف عشق مهار دل من در دست غمست اختیار دل من
2 هرگز دل من بی غم عشق تو مباد در کار غم تو باد کار دل من
1 خط غبار تو بر روی چون تجلی طور بدرس عشق تو تفسیر کرده آیه نور
2 خراب کرد غم عشق خانه تن من دل خراب من از این خرابه شد معمور
1 کسی که بنده عشقست جاه را چه کند مقیم خلوت خورشید ماه را چه کند
2 نشسته بر سر خاکست و چرخ زیر قدم گدای میکده اورنگ شاه را چه کند
1 بسته سلسله دام، هوس بازانند رسته از سلسله دام هوس، بازانند
2 در پی دیدن دل باغم چوگان طلب عاشقان بر صفت گوی بسر تازانند