1 باشد همه را چو بر ستارهٔ سحری دل بر تو نهادن ای بت از بیخبری
2 زیرا که چو صبح صادق ای رشک پری هم پرده دریدهای و هم پرده دری
1 تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد
2 یک شهر زن و مرد همی باز ندانند فریاد من از خنده و بیداد تو از داد
1 ای یار بی تکلف ما را نبید باید وین قفل رنج ما را امشب کلید باید
2 جام و سماع و شاهد حاضر شدند باری وین خرقههای دعوی بر هم درید باید
1 روزی بت من مست به بازار برآمد گرد از دل عشاق به یک بار بر آمد
2 صد دلشده را از غم او روز فرو شد صد شیفته را از غم او کار برآمد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به