- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مطرب به گوشم زد نوا از گریه محزون کردمش ساقی به دستم داد می پیمانه پر خون کردمش
2 شد هرکه گاهی همرهم، بی خانمان شد همچو من با هر که بنشستم دمی چون خویش مجنون کردمش
3 شد شورش سودای من در هر سرمه بیشتر رامم نگردید آن پری چندان که افسون کردمش
4 بازآ که از شرم گنه سر تا قدم بگداختم کوهی که در ره داشتم از گریه هامون کردمش
5 از اشک و آه نیمه شب زیر و زبر کردم جهان گردون بدی گر کرده بود اختر دگرگون کردمش
6 قربان آن مژگان شوم کز حق آن نایم برون صد زخم بردم وام ازو یک سینه مرهون کردمش
7 سرو چمن را راستی دهقان به ناز آمیخته گر در نظر آمد کجی بر طبع موزون کردمش
8 از داغ مهجوری تو بر دل نشانی مانده بود همچون مه نو دم به دم از مهر افزون کردمش
9 از بس به تلخی در جگر بی یار دزدیدم نظر خون «نظیری » ریختم وز خویش ممنون کردمش