1 مطربا بردار چنگ و لحن موسیقار زن آتش از جرمم بیار و اندر استغفار زن
2 ای کلیم عشق بر فرعون هستی حمله بر بر سر او تو عصای محو موسی وار زن
3 عقل از بهر هوسها دارداری می کند زود چشمش را ببند و بهر او تو دار زن
4 ور بگوید من به دانش نظم کاری می کنم آتشی دست آور و در نظم و اندر کار زن
5 در غریبستان جان تا کی شوی مهمان خاک خاک اندر چشم این مهمان و مهمان دار زن
6 مطربا حسنت ز پرگار خرد بیرونتر است خیمه عشرت برون از عقل و از پرگار زن
7 تار چنگت را ز پود صرف می جانی بده زان حراره کهنه نوبخت بر اوتار زن
8 بر در مخدوم شمس الدین ز دیده آب زن در همه هستی ز نار چهره او نار زن
9 از یکی دستان او خورشید و مه را خفته کن پس نهان زو چنگ اندر دولت بیدار زن
10 عقل هشیارت قبایی دوخت بهر شمس دین تو ز عشق او به چشم منکران مسمار زن
11 بر براق عشق بنشین جانب تبریز رو و آنگهی زانو ز بهر غمزه خون خوار زن