-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شهید آن قد رعنا وصیت کرد همدم را که بندد نیزه بالا در عزایش نخل ماتم را
2 اگر گویم که خاتم چون دهان اوست، از شادی شود به زخم ناسورش علم سازد قد خم را
3 بدانی تا که شهد زندگانی نیست بی تلخی خدا در سال عمرت داده جا ماه محرم را
4 درشتند اهل عالم خواه شهری خواه صحرائی قضا ناپخته گل کردست گوئی خاک آدم را
5 تو هم از فیض خاموشی چو غواصان گهر یابی نگهداری گر از بیهوده گوئی یکنفس دم را
6 فلک می آورد ما را برون از کوره محنت ولی روزیکه خود بیرون کند این رخت ماتم را
7 بنرمی چاره داغ جفای دوستداران کن که داخل گر نباشد موم نفعی نیست مرهم را
8 علاج دیده بی آب جستم از خرد، گفتا مقابل دار با خورشید روئی چشم بی نم را
9 نبینی پایه پستی که کس نبود طلبکارش شرر این آرزو دارد که یابد عمر شبنم را
10 بغیر از خانه ویران سازی و رخت سرا سوزی کلیم آخر چه حاصل آتشین اشک دمادم را