شهید آن قد رعنا وصیت کرد همدم را از کلیم غزل 37

شهید آن قد رعنا وصیت کرد همدم را

1 شهید آن قد رعنا وصیت کرد همدم را که بندد نیزه بالا در عزایش نخل ماتم را

2 اگر گویم که خاتم چون دهان اوست، از شادی شود به زخم ناسورش علم سازد قد خم را

3 بدانی تا که شهد زندگانی نیست بی تلخی خدا در سال عمرت داده جا ماه محرم را

4 درشتند اهل عالم خواه شهری خواه صحرائی قضا ناپخته گل کردست گوئی خاک آدم را

5 تو هم از فیض خاموشی چو غواصان گهر یابی نگهداری گر از بیهوده گوئی یکنفس دم را

6 فلک می آورد ما را برون از کوره محنت ولی روزیکه خود بیرون کند این رخت ماتم را

7 بنرمی چاره داغ جفای دوستداران کن که داخل گر نباشد موم نفعی نیست مرهم را

8 علاج دیده بی آب جستم از خرد، گفتا مقابل دار با خورشید روئی چشم بی نم را

9 نبینی پایه پستی که کس نبود طلبکارش شرر این آرزو دارد که یابد عمر شبنم را

10 بغیر از خانه ویران سازی و رخت سرا سوزی کلیم آخر چه حاصل آتشین اشک دمادم را

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر