شهید عشق تو کارش بدست و پا نرسد از عارف قزوینی

عارف قزوینی

عارف قزوینی

عارف قزوینی

شهید عشق تو کارش بدست و پا نرسد

1 شهید عشق تو کارش بدست و پا نرسد بداد آنکه تو راندی ز خود خدا نرسد

2 رسید عمر بپایان گذشت جان ز لبم رسید بر لب جانان ولی بجا نرسد

3 هوای سایه بالای آن کسم بسر است که بر سر کسی این سایه بی بلا نرسد

4 گذشت کار من از حرف باز از پی من بغیر یاوه سرائی ژاژخا نرسد

5 اگر بحرف اثر بود زین میانه چرا در آسمان به هدف تیر یک دعا نرسد

6 عقیده عقده کلک مسلک و محن میهن به من ز عشق وطن غیر از ابتلا نرسد

7 بشهر نیستی آنسان غریب افتادم که سالها شد و یک یار آشنا نرسد

8 تو تا رسائی اقبال من ببین که رسا رسید بر همه در هر کجا بما نرسد

9 چه شد که دست تو عارف شد آنقدر کوتاه که هرچه کردی بر دامن رسا نرسد

عکس نوشته