- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرحبا، ای گل نورسته، که چون سرو روانی چشم بد دور ز رویت، که شگرفی و جوانی
2 فکر کردم که بگویم: بچه مانی تو؟ ولیکن متحیر نه چنانم که بدانم: بچه مانی؟
3 دفتری باشد اگر ، شرح دهم وصف فراقت قصهٔ شوق رها کردم و خاطر نگرانی
4 گر بر آنی که: غمت خون من خسته بریزد بنده فرمانم و خشنود به هر حکم که دانی
5 این نه حالیست که واقف شوی ار با تو بگویم صورت حال نگه دار که معنیش ندانی
6 درد خود را به طبیبان بنمودم، همه گفتند: روی معشوقه همی بوس، که عشقست و جوانی
7 باغبانا، ادب آنست که چون در چمن آید سرو را برکنی از بیخ و به جایش بنشانی
8 ای که بییاد تویک روز نمیباشم و یک شب چون ببینی، سخنم یک شب و یک روز بخوانی
9 کی به دشنام و جفا دور توان کردنم از تو؟ که به شمشیرم ازین کوچه بریدن نتوانی
10 مرغ مالوفم و با خاک درت انس گرفته نه گریزندهٔ وحشی، که به سنگم برمانی
11 اوحدی، زخم بلایی که ترا بر جگر آمد ریش ناسور شد از بس که تو خون میبچکانی