- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرحبا ای نسیم عنبر بوی خبری از دیار یار بگوی
2 صبر دیدیم در مقابل شوق آتش و پنبه بود و سنگ و سبوی
3 تشنهٔ وصل راست بیم هلاک پیش از آن کاید آب رفته بجوی
4 هجر را هم نهایتی باید یار با یار کی کند یکروی
5 کرده طغرای بیوفائی ختم برده از خیل بیوفایان گوی
6 در دل از آتش غمش صد داغ بررخ از آب دیدهام صدجوی
7 من سرا پای درد و او فارغ بوده هرگز محبت از یکسوی
8 گر سرا پا ز غم شوم موئی ندهم زو بعالمی یکموی
9 فیض بگذر ز وادی وصلش بنشین کنجی و زغم می موی