1 منگر تو بدو تا نشود دلت از راه ور سیر شدی ز دل برو کن تو نگاه
2 ور درد نخواهی تو برو عشق مخواه عشق ار خواهی مکن دل از درد تباه
1 آن زلف سرافکنده بر آن عارض خرّم از بهر چه چیزست بدان بوی و بدان خم
2 هر چند همی مالد خمّش نشود راست هر چند همی شوید بویش نشود کم
1 اگر چه کار خرد عبرت است سرتاسر نگر چگونه نماید همی خرد بعبر
2 ز کار خسرو مشرق خدایگان بزرگ یمین دولت و پشت هدی و روی ظفر
1 اگر به تیر مه از جامه بیش باید تیر چرا برهنه شود بوستان چو آید تیر
2 وگر زره نبرد باد بر هوای لطیف چنین که برد زره پاره ها صغیر و کبیر