1 مرد باید که چون هنر ورزد بحر باشد که امتحان ارزد
2 گاه ازو هر خسی دری ببرد گاه ازو هر سگی دمی بخورد
3 نش از آن در کمی پدید شود نز زبان سگی پلید شود
1 بتی کز طرف شب مه را وطن ساخت ز سنبل سایبان بر یاسمن ساخت
2 نه بس بود آنکه جزعش دل شکن بود بشد یاقوت را پیمان شکن ساخت
1 شوری ز دو عشق در سر ماست میدان دل از دو لشکر آراست
2 از یک نظرم دو دلبر افتاد وز یک جهتم دو قبه برخاست
1 فروغ جمالت نظر برنتابد صفات خیالت خبر برنتابد
2 به کوی تو از زحمت عاشقانت نسیم سحرگه گذر برنتابد