- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ملک درویشی نه پنداری که بی لشکر گرفتم این ولایت من بآه خشک و چشم تر گرفتم
2 من بحول و قوه خود می نکردم این عفیفی بل بعون حق عنان نفس شهوتگر گرفتم
3 بود در سر نخوتم هر چند کوشیدم بنیرو نخوتم زایل نشد تا آنکه ترک سر گرفتم
4 بود جانم کودکی حرصش پدر مامش طمع من هم بجهدش زان پدر وز چنگ این مادر گرفتم
5 من درین دریای بی پایاب در یارستگی را از قناعت کشتی و از خامشی لنگر گرفتم
6 آب حیوان بد قناعت جستم از ظلمات خلوت این روش تعلیم من از خضر پیغمبر گرفتم
7 بی نیازم گرچه لیکن در گدائی بهر دانش گوئیا عباس دوسم یا از او دختر گرفتم
8 دوش دل می گفت رستم از علایق جلوه گفتا کافرم خوان این سخن گر از او من باور گرفتم