1 مجنون که کمال عشق و حیرانی داشت مهری نه چو این مهر که میدانی داشت
2 این مهر نه عاشقی ست ، مهری ست که آن با یوسف مصر پیر کنعانی داشت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 وقت برقع ز رخ کشیدن نیست رخ بپوشان که تاب دیدن نیست
2 بر من خسته بین و تند مران که مرا قوت دویدن نیست
1 بار فراق بستم و ، جز پای خویش را کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را
2 گویی هزار بند گران پاره میکنم هر گام پای بادیه پیمای خویش را
1 خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را
2 خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به