- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفت محیا شبی به خانه و دید زن خود با غیاث بازاری
2 گفت ای قحبه این چه اطوار است دیگران را به خانه میآری
3 سخنی در جواب شوهر گفت که از آن فهم شد وفاداری :
4 چکنم کان نمیتوانی کرد تو که سد من دل و شکم داری
5 «اسب لاغر میان به کار آید روز میدان نه گاو پرواری »