1 مهی ، کندر سمرقند از لب او نبات مصر را جان می فزاید
2 اگر طوطی طبع جان فزاید بشاخ شکر نابش گراید
3 بشولد مر طبق را بر طریقی که در تک آنچه باشد بر سر آید
4 پس آنگه بر سر شاخ فراغت بهر لحنی ، که خواهی ، می سراید
1 ای آنکه بیتو هیچ نظامی جهان نداشت بر هیچحق زمانه چو تو قهرمان نداشت
2 تا در وجود نامدی از پردهٔ عدم روی زمین ز نقش معالی نشان نداشت
1 تویی که صبح عدو هیبت تو شام کند امور ملک مثال تو با نظام کند
2 زصبح تیغ تو روشن ترست و هیبت او حیات حاسد تو تیره تر زشام کند
1 زان زلف بیقرار دلم گشت بیقرار زان چشم پر خمار سرم گشت پر خمار
2 سر پر خمار خوش تر و دل بیقرار به زان چشم پر خمار وزان زلف بیقرار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به