1 مهی ، کندر سمرقند از لب او نبات مصر را جان می فزاید
2 اگر طوطی طبع جان فزاید بشاخ شکر نابش گراید
3 بشولد مر طبق را بر طریقی که در تک آنچه باشد بر سر آید
4 پس آنگه بر سر شاخ فراغت بهر لحنی ، که خواهی ، می سراید
1 ایا ز غایت خوبی چو یوسف یعقوب سپاه عشق تو شد غالب و دلم مغلوب
2 تویی بمصر نکویی امیر چون یوسف منم بخانهٔ احزان اسیر چون یعقوب
1 شها ، قدر تو از فلک برترست ستاره جناب ترا چاکرست
2 تویی شاه عالم، و لیکن بعلم نهاد تو خود عالمی دیگرست
1 ای سهی سرو رهی و قد خرامان ترا سجده برده مه گردون رخ رخشان ترا
2 بندگی کرده عقیق یمن و در عدن شب و روز از بن دندان لب و دندان ترا