1 مهی ، کندر سمرقند از لب او نبات مصر را جان می فزاید
2 اگر طوطی طبع جان فزاید بشاخ شکر نابش گراید
3 بشولد مر طبق را بر طریقی که در تک آنچه باشد بر سر آید
4 پس آنگه بر سر شاخ فراغت بهر لحنی ، که خواهی ، می سراید
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 شاهی، که قدر او ز ثریا نشان دهد درگاه او ز گنبد جافی امان دهد
2 خوارزم شاه عالم و عادل، که خاک را سم سمند او شرف آسمان دهد
1 رفت آن نگار و عشق آن نگار ماند او شد ز دست و دست نشاطم ز کار ماند
2 از دیده رفته چهرهٔ همچنون نگار او وز اشک دیده چهرهٔ من پر نگار ماند
1 شاها ، ز زخم تیغ تو گردون حذر کند در زیر رایت تو ظفر مستقر کند
2 دستت همان دهد که زمین و زمان دهد تیغت همان کند که قضا و قدر کند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به