-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مها یک دم رعیت شو مرا شه دان و سالاری اگر مه را جفا گویم بجنبان سر بگو آری
2 مرا بر تخت خود بنشان دوزانو پیش من بنشین مرا سلطان کن و میدو به پیشم چون سلحداری
3 شها شیری تو من روبه تو من شو یک زمان من تو چو روبه شیرگیر آید جهان گوید خوش اشکاری
4 چنان نادر خداوندی ز نادر خسروی آید که بخشد تاج و تخت خود مگر چون تو کلهداری
5 ز بس احسان که فرمودی چنانم آرزو آمد که موسی چون سخن بشنود در میخواست دیداری
6 یکی کف خاک بستان شد یکی کف خاک بستانبان که زنده میشود زین لطف هر خاکی و مرداری
7 تو خود بیتخت سلطانی و بیخاتم سلیمانی تو ماهی وین فلک پیشت یکی طشت نگوساری
8 کی باشد عقل کل پیشت یکی طفلی نوآموزی چه دارد با کمال تو به جز ریشی و دستاری
9 گلیم موسی و هارون به از مال و زر قارون چرا شاید که بفروشی تو دیداری به دیناری
10 مرا باری بحمدالله چه قرص مه چه برگ که ز مستی خود نمیدانم یکی جو را ز قنطاری
11 سر عالم نمیدارم بیار آن جام خمارم ز هست خویش بیزارم چه باشد هست من باری
12 سگ کهفی که مجنون شد ز شیر شرزه افزون شد خمش کردم که سرمستم نباید بسکلد تاری
13 بهل ای دل چو بینایی سخن گویی و رعنایی هلا بگذار تا یابی از این اطلس کلهواری