- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بزرگوارا سالی زیادت است که من به جام نظم می مدح تو همی نوشم
2 ندیده ام ز تو نانی چنانک بر گویم نیافته ز تو چیزی چنانک در پوشم
3 به مجلسی که ز جودت مرا سئوال کنند نهاد باید ناچار پنبه در گوشم
4 مباش غافل اگر چه من از شمایل خوب حکیم سیرت و نیکو نهاد و خاموشم
5 به گاه نظم چو من بر سخن سوار شوم کشند غاشیه اقران به عجز بر دوشم
6 به مدح و هجو همه کس گه شکایت و شکر چو آفتاب بتابم چو بحر بخروشم
7 به مدح خویش مرا گر صلت همی ندهی ازین حدیث نه غمگین شوم نه بخروشم
8 من ار ز هجو تو بیتی دو،برکسان خوانم نهند تخته دیباهمی در آغوشم
9 به زر سرخ ز من چون هجای تو بخرند رضا دهی که به نرخی تمام بفروشم؟