جنون به مستی و هشیاری از اسیر شهرستانی غزل 40

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا

1 جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا ز بسکه محو تو بودم ز خود ربود مرا

2 برای خاطر او قبله گاه دل شده ام اگر دچار شود می کند سجود مرا

3 گداخت شکوه ی رنگ و به پیش چاره گران به آشنا سخنی دسترس نبود مرا

4 غلام همت آزادی گرفتاری دری ز خنده گل در قفس گشود مرا

5 سپند عربده گردم گل است نام خدا دلی که سخت تر از سنگ می نمود مرا

6 ز سوختن غرضم پر فشانی دگر است به رنگ شعله مدان صید دام و دود مرا

7 به صلب خست ارباب روزگار گریخت ز روی خویش خجل دید بسکه جود مرا

8 گهر به دامن مشت غبار می کردند در آن دیار که دست و دلی نبود مرا

9 دل است حلقه ی زنجیر پیچ و تابم اسیر چه قدر ها که ز دیوانگی فزود مرا

عکس نوشته
کامنت
comment