- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جنون محمل به صحرای تحیر رانده است امشب نگه در چشم و آهم در جگر وامانده است امشب
2 به ذوق وعده سامان نشاطی کرده پندارم ز فرش گل به روی آتشم بنشانده است امشب
3 خیال وحشت از ضعف روان صورت نمی بندد بیابان بر نگه دامان ناز افشانده است امشب
4 دل از من عاریت جستند اهل لاف و دانستم سمندر این غریبان را به دعوت خوانده است امشب
5 زهی آسایش جاوید همچون صورت دیبا نم زخمم تن و بستر به هم چسبانده است امشب
6 به قدر شام هجرانش درازی باد عمرش را فلک نیز از کواکب سبحه ها گردانده است امشب
7 به خوابم می رسد بند قبا واکرده از مستی ندانم شوق من بر وی چه افسون خوانده است امشب؟
8 به دست کیست زلف کاین دل شوریده می نالد سر زنجیر مجنون را که می جنبانده است امشب؟
9 خوش ست افسانه درد جدایی مختصر غالب به محشر میتوان گفت آنچه در دل مانده است امشب