جنون محمل به صحرای تحیر رانده از غالب دهلوی غزل 47

غالب دهلوی

آثار غالب دهلوی

غالب دهلوی

جنون محمل به صحرای تحیر رانده است امشب

1 جنون محمل به صحرای تحیر رانده است امشب نگه در چشم و آهم در جگر وامانده است امشب

2 به ذوق وعده سامان نشاطی کرده پندارم ز فرش گل به روی آتشم بنشانده است امشب

3 خیال وحشت از ضعف روان صورت نمی بندد بیابان بر نگه دامان ناز افشانده است امشب

4 دل از من عاریت جستند اهل لاف و دانستم سمندر این غریبان را به دعوت خوانده است امشب

5 زهی آسایش جاوید همچون صورت دیبا نم زخمم تن و بستر به هم چسبانده است امشب

6 به قدر شام هجرانش درازی باد عمرش را فلک نیز از کواکب سبحه ها گردانده است امشب

7 به خوابم می رسد بند قبا واکرده از مستی ندانم شوق من بر وی چه افسون خوانده است امشب؟

8 به دست کیست زلف کاین دل شوریده می نالد سر زنجیر مجنون را که می جنبانده است امشب؟

9 خوش ست افسانه درد جدایی مختصر غالب به محشر می‌توان گفت آنچه در دل مانده است امشب

عکس نوشته
کامنت
comment