1 مباد با کس دیگر ثنا و دشنامش که هر دو آب حیاتست پخته و خامش
2 خمار باده او خوشترست یا مستی که باد تا به ابد جانهای ما جامش
3 ستم ز عدل ندانم ز مستی ستمش مرا مپرس ز عدل و ز لطف و انعامش
4 جفای او که روان گریزپای مرا حریف مرغ وفا کرد دانه و دامش
5 بسی بهانه روانم نمود تا نرود کشید جانب اقبال کام و ناکامش
6 طرب نخواهد آن کس که درد او بشناخت نشان نماند او را که بشنود نامش