1 دگر ز هجر که نالم که در کنار منی تو تو در دلی و دل از دیده در کنار من آید
1 ز روزگار ندیدم دمی فراغت بال بیار ساقی جامی زباده مالامال
2 از آن میی که اگر دلشکستگان تاکش درون دل گذرانند لب زند تبخال
1 زهی زخوی تو بر باد داده جان آتش فکنده آتش روی تو در جهان آتش
2 برای آن که به لعل تو نسبتی دارد همی بپرورم اندر میان جان آتش
1 از من خبر ندارد، با آن که درویش جا کرده ام بسان خیال اندر آینه