عشّاق ز دل درد ترا دام نهادند از جلال عضد غزل 106

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

عشّاق ز دل درد ترا دام نهادند

1 عشّاق ز دل درد ترا دام نهادند ناکامی سودای ترا کام نهادند

2 شادی جهان جمله به یک جو نخریدند چون بر سر بازار غمت گام نهادند

3 گیسوی تو دامی ست که آنان که پرستند از دام جهان پای در آن دام نهادند

4 این سنبل شوریده و آن نرگس مستت بس فتنه و آشوب در ایّام نهادند

5 یک ذرّه ز شوق من و حُسن تو ببردند پس دوزخ و فردوس ورا نام نهادند

6 عالم به عدم بود که اندر سر مدهوش سودای سر زلف دلارام نهادند

7 زان زلف که انجام ندارد سرِما را در عهد ازل تا چه سرانجام نهادند

8 عشق است یکی جام پر از یاد لب دوست سرمستی کونین در آن جام نهادند

9 دل سوخته عشق جلال است و هنوزش در دایره سوختگان خام نهادند

عکس نوشته
کامنت
comment