گل ویرانه عاشق به روی از اسیر شهرستانی غزل 456

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

گل ویرانه عاشق به روی آب می خندد

1 گل ویرانه عاشق به روی آب می خندد به سعی تیشه بیجوهر سیلاب می خندد

2 بهار آرزو را عندلیب از گرد پرواز است گل امید از باغ دل بیتاب می خندد

3 صبوحی می زند برگ گل از شبنم چه می داند که صبح بی ثبات از مشرق سیماب می خندد

4 به مسجد چون روم بی او نمی دانم چه می گویم نمازم می رود از خاطر و محراب می خندد

5 سحاب وی شود هر برگ شبنم دیده گلشن به بیداری بگرید چون کسی در خواب می خندد

6 چه رنگین باده ای دارد دلم از یاد او شبها گل پیمانه اش بر گلشن مهتاب می خندد

7 به بحری کز سبکروحی کند کشتی اسیر آنجا لب هر موجه ای بر لنگر گرداب می خندد

عکس نوشته
کامنت
comment