- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشقان صورت او را ز جان اندیشه نیست بیدلانش را ز آشوب جهان اندیشه نیست
2 از قضای آسمانی خلق را بیمست و باز آفتاب ار باز گشت از آسمان اندیشه نیست
3 پیش ازین ترسیدمی کز آب دامنتر شود از گریبان چون گذشت آب، این زمان اندیشه نیست
4 ما ازین دریا، که کشتی در میانش بردهایم گر به ساحل میرسیدیم، از میان اندیشه نیست
5 گر چه از رطل گران کار خرد گردد سبک چون سبک روحی دهد رطلگران، اندیشه نیست
6 ای که گل چیدی و شفتالو گزیدی، رخنه جو ما تفرج کردهایم، از باغبان اندیشه نیست
7 پاسبان را گوش بر دزدست و دل با رخت و ما چون نمیدزدیم رخت، از پاسبان اندیشه نیست
8 از برای دوست شهری دشمن ماشد، ولی گر مسخر میکنیم، از این و آن اندیشه نیست
9 اوحدی، گر خلق تا قافت بکلی رد کنند چون قبول دوست داری همچنان، اندیشه نیست