- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشقی گر خواهد از دیدار معشوقی نشان گر نشان خواهی در آنجا جان و دل بیرون نشان
2 چون مجرد گشتی و تسلیم کردستی تو دل بی گمان آنگه تو از معشوق خود یابی نشان
3 چون ز خود بیخود شدی معشوق خود را یافتی ذات هستی در نشان نیستی دیدن توان
4 نیستی دیدی که هستی را همیشه طالبست نیستی جوینده را هستی کم اندر کهکشان
5 تا همی جویم بیابم چون بیابم گم شوم گمشده گمکرده را هرگز کجا بیند عیان
6 چون تو خود جویی مر او را کی توانی یافتن تا نبازی هر چه داری مال و ملک و جسم و جان
7 آنگهی چون نفی خود دیدی و گشتی بیثبات گه فنا و گه بقا و گه یقین و گه گمان
8 گه تحرک گه سکون و گاه قرب و گاه بعد گاه گویا گه خموشی گه نشستی گه روان
9 گه سرور و گه غرور و گه حیات و گه ممات گه نهان و گه عیان و گه بیان و گه بنان
10 حیرت اندر حیرتست و آگهی در آگهی عاجزی در عاجزی و اندهان در اندهان
11 هر که ما را دوست دارد عاجز و حیران بود شرط ما اینست اندر دوستی دوستان